خنده اما دل سرد
کس نداند چه گذشتست
درون دل آن ماهی نو صید شده
کس نداند چه گذشتست به روز و شب مرداب جوان
وغم آبی آن
و دلی بی کینه
کینهی تیزی قلابی پیر
که به دنبال شکاریست جوان
و جوانی به جوان بودن خویش
بزند سنگ
به آن چاهی نو رسته ولی
غم این دل نه جوانست نه پیر